آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آریا مامان و بابا

تولد نه سالگی

انتطار

سلام مامان جان................. تقریبا ٥ ماه از این انتظار زیبا گذشت همه بی صبرانه منتطر دیدار تو اییم مامان من و بابایی رفتیم برات تخت و کمد سفارش دادیم مامان شهین کلی لباس های خوشگل برات خریده خلاصه مامان همه در انتظارییییییییییییییییم دوست دارممممم ...
31 مرداد 1390

بدون عنوان

  به دست مرحمت یارم در امیدواران زد برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد گره بگشود از ابرو و بر دل​های یاران زد که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد که جود بی​دریغش خنده بر ابر بهاران زد زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست ...
23 مرداد 1390

انتظار

سلام کوچولوی من.............. چطوری مامان دو روز خیلی بی حوصله ام مامانی دست خودم نسیت..... ٤ ماه از این ٩ ماه انتظار زیبا گذشته و من بی صبرانه در انتظار ورود تو ام امروز بی حوصله بودم مامانی .......... حساب بابایی و اذیت کردم اون هم فقط سکوت کرد................ از روش خجالت میکشم....................حوصله کار نداشتم........رفتم یکم تو اینترنت گشت و گذار کردم ... یه وب دیدم که یک مامان منتظر هر روز برای فرشته کوچولوش مطلب میذاره با خودم گفتم چرا من برای عزیزم مطلب نذارم و باهاش حرف نزنم.................. شاید حالم بهتر بشششه کوچولوی قشنگم در انتظا دیدارت ام ولی هنوز هیچ کار نکردمممممممممممممممممم آخه بابایی وقت نداره شاید یه دلیل دلتنگی ا...
4 مرداد 1390
1